عشق یعنی زیستن
شنبه 22 بهمن 1390برچسب:پریشانم, :: 20:15 ::  نويسنده : مولابخش بستام

پریشانم
چه می*خواهی* تو از جانم؟!

مرا بی *آنکه خود خواهم اسیر زندگی *کردی

خداوندا!

اگر روزی *ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای *تکه نانی

*به زیر پای* نامردان بیاندازی*

و شب آهسته و خسته

تهی* دست و زبان بسته

به سوی *خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می*گویی

می*گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه*ی *دیوار بگشایی

لبت بر کاسه*ی* مسی* قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف*تر

عمارت*های *مرمرین بینی*

و اعصابت برای* سکه*ای* این*سو و آن*سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می*گویی

نمی*گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی* بشر گردی*

ز حال بندگانت با خبر گردی*

پشیمان می*شوی* از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می*دانی* که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی *می*کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!
 

 

دکتر شریعتی

پيوندها
  • ##دانلود كده آچار فرانسه##
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ بستام و آدرس moulabakhsh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 932
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1